بهانه
در امتداد بهانه های تلخ تو
چه واژگان مقدسی تکه تکه شدند
و در ابهام خیرگی دو چشمانت
چه فاصله ها بی صدا بجا ماندند
من مبهوت از بهانه ای کهنه
پای لرزانم و تنم سرد است
در عجب مانده ام ز تقدیرم
که چرا سرنوشت من درد است
چه واژگان مقدسی تکه تکه شدند
و در ابهام خیرگی دو چشمانت
چه فاصله ها بی صدا بجا ماندند
من مبهوت از بهانه ای کهنه
پای لرزانم و تنم سرد است
در عجب مانده ام ز تقدیرم
که چرا سرنوشت من درد است
4 نظر:
سرنوشت درد نيست
ضعف ما عامل رنجهاست
سلام مارينا
ميگويند نيستي
ميگويند
دنيا انگار يك چيزي كم دارد اين روزها
راستي
هنوز هم دلتنگي؟
روهان عاشق ادبيات است همين
و هميشه منتظر توست
ومن هم هميشه در عجبم از سرنوشت كه هيچ چيز سرجاي خودش نيست.هيچ چيز
سلام
ممنون که آمدی
پای لرزان و تنم سرد است
همه فکر میکنم همدردیم عزیز
خوشحال شدم
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی